کد مطلب:327981 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:373

چگونگی اموال و فیء و تقسیم آن در عصر خلافت حضرت علی(علیه السلام)
مرا بكشند یا برخی از ایشان برخی دیگر را (زیر دست و پا) به قتل برسانند»(1).



روی اصرار و فشار بزرگان صحابه و عموم مردم آن حضرت زمامداری را قبول كرد. امّا قبول زمامداری كشور پهناوری كه آن همه نابسامانی و ناهنجاری و تبعیض در آن به وجود آمده بود، كاری بسیار مشكل و دشوار بود. اكثر كارگزاران و استانداران و كسانی كه پست های حساس را تصاحب كرده بودند، افرادی بدسابقه و ستم پیشه بودند كه در طی دوران مشاغلشان ثروت فراوانی به دست آورده و در نتیجه قدرتمند و صاحب نفوذ شده بودند و شاهرگ های حیاتی ملّت را در دست داشتند. مشكل كار این بود كه اگر امیرالمؤمنین بخواهد این طبقه را در مناصب خودشان ابقا كند، مخالف قوانین اسلام و اعانت بر اثم و عدوان است. در چنین وضع آشفته ای رو به راه كردن امور كشور و مسلمانان كاری بس دشوار و مستلزم مجاهدت ها و تلاش های فوق العاده و طاقت فرسایی بود.



با توجّه به این موانع و مشكلات آن حضرت حاضر نبود كه زمامداری را قبول كند و فرمود: «مرا واگذارید و غیر مرا بخواهید، زیرا ما با امری رو به رو هستیم كه دارای چهره ها و رنگ هایی است كه دل ها در برابر آن پایدار نیست و خِرَدها بر آن صحّه نمی گذارند; همانا اطراف و اكناف گیتی تیره و تار شده و راه راست ناپدید گشته است»(2).



درباره این كه مردم ناشایسته ای پست های دولتی را تصدّی نموده، نظم امور را مختل كرده و ظلم و بی عدالتی در جامعه اسلامی به وجود آورده اند، فرمود: «سوگند به خدا! اگر بیم این نبود كه بین مسلمانان تفرقه بیفتد و كفر برگردد و دین نابود شود، روش ما نسبت به مردم غیر از این بود كه اكنون بر آن روش هستیم. پیش از این فرمانروایانی متصدّی امور بودند كه بخوبی كارهای مردم را تمشیت ندادند (و اوضاع را نابسامان نمودند و از دستورهای اسلام اعراض كردند). در این وضع مرا (برای زمامداری خودتان) از خانه ام بیرون آوردید...»(3).



امیرالمؤمنین به همین مردمی كه اصرار ورزیدند تا آن حضرت زمامداری را قبول كند، اطمینان نداشت كه تاب تحمّل عدالت او را داشته باشند و به روش او اعتراض ننمایند; بلكه چنین فهمیده بود كه برخی از آنان توقع دارند در كار حكومت دخالت كنند و سهمی از رهبری سیاسی را داشته باشند وعدّه دیگری از قانون مساوات در تقسیم بیت المال و پرداخت مقررّی ناراضی خواهند شد و آخرالامر صدای اعتراض و مخالفت جمعی از كسانی كه حاضر نیستند حقّ و عدالت را تحمّل كنند، بلند می شود. از این جهت بود كه به آنان خطاب كرد و چنین فرمود:



«بدانید اگر من زمامداری شما را بپذیرم، در اداره امور جوامع اسلامی به آنچه می دانم، عمل می كنم و به گفته و سرزنش كسی گوش فرا نمی دهم. و اگر مرا رها كنید، فردی مانند شما خواهم بود و شاید از همه شما نسبت به كسی كه او را خلیفه قرار دهید شنواتر و مطیع تر باشم»(1).



هنگامی كه امیرالمؤمنین زمام امور را به دست گرفت، ناگزیر بود كه وضع را به زمان رسول خدا برگرداند، و سنّت آن حضرت را در تمام شؤون و مراحل اجتماع اسلامی احیا نماید; از جمله آن كه فیء و اموال دولتی را به طور مساوی و مطابق سنت رسول خدا بر مردم تقسیم نماید.



مسلمانان روش رسول خدا را كه اموال بیت المال بر وفق نیاز افراد و علی السّویه تقسیم می شد، چون در زمامداری خلیفه دوم و سوم متروك شده بود و برحسب اختلاف مناصب و مراتب، رواتب و عطایا را تقسیم می كردند; آن روش را فراموش نمودند و برای طبقه مرفّه یعنی آن طبقه ای كه بلند مرتبه محسوب می شدند و صاحب ثروت های كلان شده بودند، بسیار سخت و ناخوشایند بود كه از امتیازات و مستمرّی های آن چنانی كه مدّت های مدید به آن خو گرفته بودند و دارایی های وافر و سرشاری گرد آورده بودند و حدود 22 سال از مزایای عالی برخوردار می گشتند، صرف نظر كنند و به حق و عدالت روی آورند. بدون شك اگر برای مشروعیت تفضیل و برتری دادن برخی را بر برخی در عطایا و مستمری ها و سازش با اشراف و مترفین راهی وجود می داشت و به صلاح مسلمانان و بر وفق شرع مبین می بود، امیر مؤمنان در آن راه پیشقدم می شد و به همان روش عمل می كرد; امّا می بینیم آن جناب عطایا و مقررّی ها را علی السّویه بر مسلمانان تقسیم كرد و این موضوع برایش مسلّم بود كه احیای روش پیامبر(صلی الله علیه وآله)سبب می شود بین مسلمانان تفرقه و اختلاف به وجود آید و از فرمانش سرپیچی نمایند و به معاویه بپیوندند. با این همه كشمكش ها و ناراحتی ها و پیشامدهای ناگوار و شعلهور شدن آتش نبردهای خونین، آن جناب حاضر نشد از روش پیامبر(صلی الله علیه وآله) كه همانا تسویه در عطا و مقرّری و توجّه به نیازمندان است، عدول نماید; حتّی به برادرش عقیل از دادن یك صاع گندم امتناع ورزید(1) و وی را بر دیگران ترجیح نداد. همین امر سبب شد كه او به دربار معاویه رفت. این همه استقامت و پایداری برای احیای سنّت پیامبر و به خاطر ایجاد مساوات و برابری بین مسلمانان و رفع اختلاف طبقاتی بود; تا این چنین نباشد كه یكی ثروت های سرشار اندوخته كند و دیگری در نهایت عُسرت و سختی به سر برد.



اگر كسی ایراد كند و بگوید: چنانچه تفضیل در عطایا به سبب فضیلت و مزیّت برخلاف سنّت رسول(صلی الله علیه وآله) باشد، لازم بود كه حسنین(علیهما السلام) تقسیم عمر بن خطاب را كه آن دو بزرگوار را به واسطه قرابت به رسول خدا بر دیگران ترجیح داد، نپذیرند و امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز به این امر رضایت ندهد(2); در جواب می گوییم: شاید رضایت و عدم مخالفت ایشان بدین جهت بود كه نخواسته اند وحدت و اتفاق نوپای اجتماع مسلمانان به خطر افتد و نزاع و نفاق بین آنان بروز نماید و اسلام در خطر اضمحلال قرار گیرد. آنها از جهت احترام به حكم حاكم به مخالفت نپرداختند. از طرف دیگر ما می دانیم كه آنچه از مال دنیا به دست آن بزرگواران می رسید، آن را در راه خدا انفاق می كرداند.



هنگامی كه امیر مؤمنان زمام امور را به دست گرفت و مردم سال های متمادی به روش ترجیح و تفضیل خو گرفته بودند، برگشتن ایشان به سنّت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و مساوات و عدالت اسلامی بسیار دشوار و ناممكن می نمود و همین امر سبب نقض بیعت طلحه و زبیر شد و نیز مهم ترین عامل برای پیوستن مردم دنیاطلب به معاویه بود(3); چون او افراد با نفوذ و كسانی را كه در پیشبرد اهدافش نقش ایفا می كردند، مورد عطایا و بخشش های بی حدّ و حصر خود قرار می داد، لذا مترفین و مردم بی بند و بار به دربار اشرافی او روی آوردند و از كمك و یاری وصیّ پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) دست برداشتند. در این هنگام عدهّ ای از یاران آن جناب خدمتش رسیدند و اظهار داشتند كه صاحبان فضیلت و منزلت و نیز افرادی را كه دارای حسبونسب هستند، بر دیگران برتری بده، تا از شما فرمان برند و به معاویه ملحق نشوند و حق را یاری دهند. آن حضرت در جواب ایشان فرمود:«أتأمَرونی أن أطلُبَ النَصْرَ بالجَوْر!...(1); آیا به من دستور می دهید كه به ظلم و ستم درباره كسانی كه متصدّی امور ایشان هستم، یاری بجویم، و به وسیله ستم پایه حكومتم را استوار سازم؟! به خدا سوگند! گرد این خواسته شما نمی گردم; مادامی كه زمانه در گردش است و تا وقتی كه در فلك ستاره ای آهنگ ستاره دیگر كند. اگر این مالی كه تقسیم می كنم، از آنِ خودم باشد، هر آینه مساوات و تقسیمِ برابر را مراعات می كنم; پس چگونه به تقسیمِ برابر عمل نكنم و حال آن كه جز این نیست كه مال، مالِ خدا است» (و همه بندگان خدا به طور مساوی در آن سهیمند)؟!



مولا برای تجدید عدالت و مساوات و ایجاد حیات دوباره اسلام، مسؤولیّت سنگین زمامداری را با وضع آشفته بلاد اسلامی به عنوان یك وظیفه الهی پذیرفت و فرمود(2): «اگر آن جمعیت انبوه برای بیعت با من حاضر نمی شدند، تا در نتیجه حجّت تمام شود، و اگر نه این بود كه خداوند از علما پیمان گرفته است كه نباید بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم راضی شوند، هر آینه ریسمان زمامداری را بر كوهانش می انداختم و خلافت را به كاسه اوّلش آب می دادم و همانا دریافته اید كه دنیای شما در نظر من از عطسه بز ماده پست تر است».



آن حضرت از نخستین روز زمامداری اش به اصلاح امور همّت گماشت و در تمام شؤون اجتماع اسلامی دگرگونی های مهمّی صورت گرفت. از جمله این كه درباره زمین هایی كه جُزو اموال عمومی یا ملك دولت بود و عثمان آنها را برخلاف قانون اسلام به اطرافیان و خویشاوندان خود «اقطاع» كرده بود، فرمود: «هر زمینی را كه عثمان آن را اقطاع نموده و هر مالی را كه از مال خدا باشد و او آن را به دیگران عطا كرده باشد، به بیت المال برگردانده می شود; زیرا هیچ چیز، حقّی را كه در زمان پیشین ثابت شده، باطل نمی كند (و از بین نمی برد). و اگر آن اموال را بیابم كه كابین زنان قرار گرفته و در بلاد (و اطراف و اكناف) پراكنده شده باشد، هر آینه آنها را به وضع اصلی خودش برمی گردانم، چون عدل وسعت بی پایانی دارد (و هیچ چیز مانع برقراری آن نیست). و هر كس كه عدالت بر وی فشارآور (و ناراحت كننده) باشد، ستم (و ظلم) بر او فشارآورتر (و ناراحت كننده تر) است»(3).هنگامی كه مردم بر عثمان شوریدند، عمرو بن عاص به «ایله»(1) رفت. پس از آن كه به او خبر دادند كه علی(علیه السلام) زمام امور را به دست گرفته و دستور داده است كه تمام املاك مغصوبه را مصادره نمایند و اموال منقول را به بیت المال برگردانند، به معاویه چنین نوشت:«هر فكری داری به حال خودت، بردار; وقتی كه فرزند ابوطالب تو را از همه دارایی ات بركنار كند (و آنها را ضبط نماید) چنان كه عصا را از پوستش جدا كنند»(2).



پیشوای پرهیزگاران به مجرّد روی كار آمدن به استانداران و فرماندارانی كه در زمان عثمان به كار گمارده شده بودند، نامه نوشت و بدیشان هشدار داد كه به عدالت رفتار كنند و مانند دوران پیشین در اموال عمومی خیانت نورزند و نهایت امانت و صداقت را به كار گیرند. از جمله به اشعث بن قیس كه عثمان وی را به استانداری آذربایجان منصوب كرده بود، چنین نوشت: «حكمرانی تو رزق (و خوراك) تو نیست (تو را حاكم نكرده اند كه آنچه بیابی، به خود اختصاص دهی)، بلكه آن مسؤولیت و سپرده ای است برعهده تو. و تو باید دستور كسی را كه مافوق تو است، مراعات كنی. تو را نرسد كه درباره رعیّت به میل خود رفتار كنی و نباید به كارهای مهم بپردازی مگر این كه به تو (از جانب من) دستور متقنی برسد. تو خزانه دار خدایی; پس نباید در اموال او تصرّف كنی، تا این كه آنها را به من تسلیم كنی. و امیدوارم كه من برای تو بد زمامداری نباشم. والسلام»(3).



و نیز به زیاد بن ابیه چنین نوشت: «همانا به راستی (و از روی واقع) سوگند یاد می كنم كه اگر به من خبر برسد كه تو ـ چه كم، چه زیاد ـ در فیء (و اموال) مسلمانان خیانت كرده ای، هر آینه چنان بر تو سخت بگیرم كه كم بهره و گرانبار و خوارت گرداند. والسلام»(4).



معاویه پس از فوت برادرش یزید بن ابوسفیان از اواخر حكومت خلیفه دوم و سرتاسر فرمانروایی عثمان آزادانه و بر وفق میل خویش در خطّه پرثروت شامات امارت داشت و بدون هیچ مانع و رادعی به آنچه می خواست، عمل می كرد; بدون این كه كسی از او بازخواستی بنماید(5).می توان گفت كه او به نبوّت پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) اعتقادی نداشت; چنان كه عدّه ای از مصریان بر او وارد شدند و گفتند: السلام علیك یا رسول اللّه، امّا وی آنان را از این كلام منع نكرد(1)!



معاویه و پدرش اسلام نیاوردند مگر بعد از آن كه از اهداف خود كه تفوق بر بنی هاشم بود، مأیوس شدند. در سال فتح مكّه وقتی كه در خارج مكّه ابوسفیان از عظمت و شكوه سپاه اسلام با خبر شد، به عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه وآله) گفت: كار پسر برادرت بالا گرفته است. او برای خود بهتر از این ندید كه اسلام آورد و این می رساند كه او به نبوّت و اسلام عقیده نداشت و به نبوت از نظر سلطنت و مادیّت می نگریست(2). از نصر بن مزاحم كه از افراد مورد اطمینان است، چنین روایت شده است: «وقتی فرمان عزل معاویه از جانب امیرالمؤمنین به وی ابلاغ شد، مردم را به جنگ با آن حضرت وادار كرد»(3).



«كردار و اعمال معاویه برخلاف عدالت و موازین ظاهری اسلام بود. لباس ابریشمی می پوشید. در ظرف های سیمین و زرّین می آشامید. حتّی ابوالدّرداء(4) بر او ایراد گرفت و گفت: من از رسول خدا شنیدم كه فرمود: كسی كه در ظروف طلا و نقره بیاشامد، آتش جهنّم در اندرونش زبانه می كشد.



معاویه گفت: اما من در آن ایرادی نمی بینم! ابوالدرداء گفت: چه كسی یاور من است در مقابل معاویه، من از فرموده پیامبر خبر می دهم و او از رأی خودش. من هیچ گاه با تو در یك سرزمین ساكن نمی شوم ...»(5).



او بدعت گزار بود و مطابق میل خود، بدون توجّه به دستور اسلام عمل می كرد و در حضور او به پیامبر(صلی الله علیه وآله) اهانت می كردند و او كوچك ترین واكنشی نشان نمی داد(6). او دستور داد كه به مقام مقدّس علی(علیه السلام) اهانت كنند و به آن جناب ناسزا بگویند. فجایع و جنایت های او به قدری بود كه احصای آن مشكل است(7). او متمایل به مسیحیّت بود; لذا كاتبش یك مرد مسیحی به نام «سرجون بن منصور» بود(1). و نیز «ابن اثال» را كه بر آیین نصارا بود، كارگزار خراج شهر «حمص» نمود. و قبل از او هیچ یك از خُلفا، مسیحی را به عنوان كارگزار انتخاب نكرده بود(2).



پسرش یزید را به طایفه بنی كلب كه مسیحی بودند، سپرد تا او را تربیت كنند...(3). او برای خود دربان و نگهبان گمارده بود و مراجعان به انتظار می ایستادند كه به ملاقات او نایل گردند. و در اسلام اول كسی(4) بود كه برای خود گارد تأسیس كرد و رئیس گاردش «مختار» و بعضی گفته اند «مالك» نام داشت. معاویه با خدعه و نیرنگ و با مغلطه كاری پایه های سلطنت و امپراتوری خود را مستحكم نمود. از جمله آن كه به بهانه خونخواهیِ عثمان مردم شام را برای جنگ با مولای متّقیان بسیج كرد و این جز حیله و نیرنگ چیز دیگری نبود; زیرا وقتی مردم علیه عثمان انقلاب نمودند، او می توانست با لشكر انبوه خود، او را یاری كند و نكرد! امیر مؤمنان در نامه ای كه به معاویه نوشت، همین معنی را به او گوشزد كرد. در قسمتی از آن نامه آمده است: «...اما این كه درباره عثمان و قاتلانش زیاد محاجّه (و پافشاری) می كنی، (حقیقت این است): وقتی كه یاری كردن او برایت سود داشت، او را یاری كردی; اما هنگامی كه یاری نمودن برای او سود داشت، او را (واگذاشتی و) خوار كردی»(5).



ابوالطفیل عامر بن وائله بر معاویه وارد شد. معاویه به او گفت: آیا تو از قاتلان عثمان نیستی، گفت: خیر، اما من از كسانی هستم كه در معركه حاضر بودم و یاریش ننمودم. گفت: چرا یاریش نكردی، گفت: چون مهاجر و انصار او را یاری ننمودند. معاویه گفت: بر آنان واجب بود كه یاریش كنند. ابوالطفیل گفت: ای امیر مؤمنان! چرا تو با اهل شام (و سپاه نیرومندت) او را یاری نكردی، گفت: خونخواهی من یاری نمودن او است. ابوالطفیل خندید و گفت: مَثَلَ تو و عثمان مصداق شعر شاعر است كه می گوید: تو را نیابم كه پس از مردنم بر من ندبه (و گریه) می كنی، و در زندگی ام (مرا واگذاشتی و) زادو توشه ای برایم فراهم نكردی(6).



در جنگ صفین سپاهیان معاویه عمّار یاسر صحابی ارجمند را به شهادت رسانیدند. عمروبن عاص به جهت این كه پیامبر(صلی الله علیه وآله) درباره عمّار فرموده بود: «تقتلك الفئَة الباغیة یدعوهم الی الجنّة و یدعونه الی النار»(1); خواست دست از یاری معاویه بردارد و از اردوگاه او خارج شود. معاویه به او گفت: تو پیرمردی هستی كه خردت را از دست داده ای! پیوسته آن حدیث را بر زبان جاری می كنی و در بولت دست و پا می زنی ...! جز این نیست كه عمّار را كسی كشته است كه او را به میدان جنگ آورده است!



خزیمة بن ثابت كه پیامبر(صلی الله علیه وآله) شهادت وی را به منزله دو شهادت به حساب آورد، هنگامی كه دید عمّار بن یاسر در جنگ صفین در سپاه امیر مؤمنان به درجه شهادت نایل آمد، وارد صحنه كارزار گردید و بر سپاه معاویه حملهور شد و آن قدر جنگید تا شهید گشت. او پیش از این واقعه از جنگ كناره گیری كرده بود و در هیچ یك از این گونه نبردها شركت نجسته بود(2).



ابن ابی الحدید گفته است: «معاویه در نزد اساتید ما(رحمه الله) به لحاظ دین مورد طعن قرار گرفته و به كفر و تظاهر به جبر و فساد عقیده نسبت داده شده است(3)».



به دستور پیامبر(صلی الله علیه وآله) ابن عبّاس رفت معاویه را صدا زد كه به خدمت آن حضرت بیاید. او مشغول خوردن بود و جواب نداد. مرتبه دوم فرمود: «برو، او را به نزدم فراخوان». ابن عبّاس رفت و موضوع را به او ابلاغ كرد، باز هم جواب نداد! در این وقت آن حضرت فرمود: «لا اشبع اللّه بطنه»(4).



و نیز به چندین سند نقل شده است كه: پیامبر(صلی الله علیه وآله) آواز غنایی را شنید. فرمود: بنگرید كه موضوع از چه قرار است، راوی گفت: (از دیوار) بالا رفتم، دیدم معاویه و عمرو بن عاص هستند كه به تغنّی پرداخته اند. در این وقت پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن دو نفر را نفرین كرد و فرمود: «بار خدایا! آن دو را سخت به فتنه بینداز و سخت به آتششان پرت كن»(5).



صعصعة بن صوحان نامه ای از حضرت علی(علیه السلام) به نزد معاویه برد، و عدّه ای از افراد برجسته نزد او بودند. معاویه گفت: زمین از آنِ خدا است و من خلیفه اویم! آنچه از مال خدا را برگیرم، برای من است و آنچه را برنگیرم، برایم جایز است (و به میل خودم بستگی دارد)...(1).



معاویه با صرف مبالغ هنگفتی از بیت المال مقدّمات ولایتعهدی پسر نابكارش را فراهم كرد و حال آن كه در احادیث صحیح فراوانی آمده است كه: اگر حاكمی، حاكم ظالمی را بر مردم مسلّط كند، ملعون است و بهشت بر او حرام می گردد(2).



مسلمانان(3) پس از فتح شام مطابق معمول در بین خودشان، آب و خاك را در دست مالكان باقی گذاشتند. قسمت عمده املاك شام به بطریق ها (والیان رومی) تعلّق داشت. و چون بطارقه از شام گریختند و یا كشته شدند، املاك ایشان بی صاحب ماند و مسلمانان تمام آن ثروت ها را وقف بیت المال نمودند و امور آنها را با كمك مأموران اداره می كردند و درآمدش را به بیت المال تحویل می دادند. امّا معاویه این املاك را به خودش اختصاص داد. او اولاد ابوسفیان را نژاد برتر می دانست و می گفت: اگر همه از اولاد ابی سفیان باشند، عاقل و بردبار خواهند بود(4).



پیش از این گفتیم معاویه وقتی در حكومت شام استقرار یافت، به تقلید از رومیان برای خود دستگاه و دربار سلطنتی و پاسبان و ملازم فراهم ساخت و چون نقاط ضعف عثمان را می دانست، برای تملّك عواید املاك شام شرحی به وی بدین مضمون نوشت كه: مرتّب از جانب دولت روم و مأموران عالیرتبه اسلام برای او مهمان می رسد و حقوق معمولی كفاف این همه هزینه ها را نمی دهد; خوب است خلیفه اجازه دهد تا از درآمد این املاك قسمتی از آن هزینه ها تأمین شود و آن املاك تیول معاویه باشد. این پیشنهاد در وقتی بود كه برطبق دستور عمر خلیفه دوم حقوق معاویه در هر سال هزار دینار بود و این مبلغ نسبت به آن زمان مبلغ هنگفتی به حساب می آمد. عثمان با درخواست معاویه موافقت كرد. معاویه آن املاك را حبس مؤّبد نمود و در اختیار خویش قرار داد(5).



بر اثر این گونه اعمال بود كه دستورهای اسلام متروك ماند و مساوات و عدالت اسلامی به دست فراموشی سپرده شد و فتنه و فساد، در اطراف و اكناف بلاد اسلامی پدید آمد. مردان خدا و صحابه دلسوز از این اوضاع ناهنجار و اشرافی رنج می بردند. برخی از ایشان همچون ابوذر غفاری ساكت ننشستند و بر معاویه و امثال او ایراد می گرفتند كه چرا در جامعه اسلامی به اصل عدالت و مساوات عمل نمی شود.



ابوذر در كوچه و بازار شام فریاد می زد: ای توانگران! با ناداران مساوات برقرار كنید. كسانی كه زر و سیم می اندوزند و در راه خدا انفاق نمی كنند، آنان را به عذاب دردناكی مژده بده; در روز واپسین با همان زر و سیم كه گداخته شده، پیشانی و پهلوی آن توانگران را داغ می كنند(1). ابوذر وقتی در شام در تبعید به سر می برد، بیش از همه معاویه را به جهت دنیاپرستی و حرص و آزش مورد سرزنش و نكوهش قرار می داد. از جمله آن كه معاویه در دمشق كاخی به نام «الخضراء» (كاخ سبز) ساخت و از ابوذر پرسید: این كاخ را چگونه می بینی، ابوذر گفت: اگر آن را از مال دیگران ساخته ای، خیانت كرده ای و اگر از مال خودت بوده، اسراف نموده ای(2).



معاویه در خانواده ای كه به فسق و فجور و ضدیّت با اسلام مشهور بود! به دنیا آمد و رشد و نموّ كرد. در برخی از منابع اسلامی آمده است كه وی به طور مشكوك متولّد شد و طهارت مولد او نامعلوم است. زمخشری در این باره چنین گفته است: معاویه از لحاظ پدر به چهار نفر نسبت داده می شد: به مسافر بن ابی عمرو،به عمارة بن ولید بن مغیرة، به عباس بن عبدالمطلب و به صباح كه آوازخوان و برده عمارة بن ولید بود. ابوسفیان زشت صورت و كوتاه قد بود; صباح، مزدور ابوسفیان، جوان و زیباروی بود. هند او را به خود فراخواند و با او درآمیخت(3). و گفته اند كه عتبة بن ابی سفیان نیز از صباح است. و هند دوست نداشت كه او را در خانه اش بزاید; لذا به سرزمین «اجیاد»(4) رفت و در آن جا وضع حمل نمود. هنگامی كه پیش از فتح مكّه مسلمانان و مشركین با یكدیگر به هجوگویی می پرداختند حسان بن ثابت در این باره چنین سرود:



لِمَنِ الصَبیُّ بجانب البَطحاءِ *** فی التربِ ملقیً غیرَ ذی مَهْد



نجلتْ به بیضاءُ آنسةُ *** من عبدِ شَمْس صلْتَةُ الخدّ(5)

در كتاب «الاغانی» نیز به این موضوع اشاره شده و چنین آورده است كه هند با مسافر بن ابی عمرو معاشقه داشته است(1). دلیل دیگر آن كه حسان بن ثابت در مرأی و مسمع پیامبر(صلی الله علیه وآله)و یارانش در اشعار خود هند و شوهرش را هجو می كرد و او را به زنا نسبت می داد و پیامبر(صلی الله علیه وآله)این كار را بر او زشت نشمرد و او را از آن منع ننمود، سه بیت زیر از آن اشعار است:



و نسیتِ فاحشةً أتیتِ بها *** یا هندُ وَیحَك سُبَّة الدهر



و فراموش كردی كار بس ناپسندی را كه انجام دادی؟ وای ای هند ننگ روزگار بر توست.



فرجعتِ صاغرةً بلاترة *** ما ظفرتِ به ولا وتر(2)



در مورد آنچه به آن دست یافتی خوار (و زبون) برگشتی. بدون این كه كسی به تو ظلم كند یا مكروهی برساند.



زَعمَ الولائدُ أَنّها وَلَدَتْ *** ابناً صغیراً كان من عَهَر



كنیزان این چنین آورده اند كه هند پسر كوچكی زایید كه از زنا بود.



معاویه به پیروی از سیاست مالی مخصوص خود، بی پروا در انفال و ثروت های عمومی و دولتی تصرّف می كرد و می گفت: «جز این نیست كه مال، مالِ ما و فیء، فیء ما است. به هر كه بخواهیم، می دهیم و هر كه را بخواهیم، از آن منع می كنیم»(3). او به مسؤولان ممالك اسلامی و افرادی كه ذی نفوذ بودند، رشوه می داد و بذل و بخشش می كرد و آنان را بدین وسیله به طرف خود می كشاند و این امر اثر مهمّی در تحكیم سلطنت و پادشاهی اش داشت(4). روی همین سیاست بود كه «فدك» را جزو املاك خالصه خود به حساب آورد و پس از مدتی به مروان بن حكم اقطاع كرد كه جزو اموال خانوادگی مروان گردید(5). او برای قیس بن سعد كه از طرفداران حضرت امام حسن(علیه السلام) بود و تن به صلح نداده بود و نفوذ بسیار داشت، ورقه سفیدی كه ذیل آن را امضا كرده بود، فرستاد، تا قیس برای تسلیم هر شرطی یا هر مبلغی را كه می خواهد، بنویسد(6).

درباریان در زمان بنی امیّه و بنی عبّاس برای تقرّب به خلفا و چاپلوسی، در هر جا كه پای سودشان در كار بود، به جعل حدیث می پرداختند. مثلا نقل كرده اند كه هارون از كبوتر خوشش می آمد. شخصی به او كبوتری هدیه كرد. ابوالبختری قاضی شهر مدینه در آن جا حاضر بود، فوراً گفت: ابو هریره از پیامبر(صلی الله علیه وآله) روایت كرده است كه: مسابقه جز در مورد شتر و اسب و پرنده جایز نیست. وی لفظ «جناح» را برای خوشامد هارون به آن حدیث شریف اضافه كرد. هارون به پاداش این چاپلوسی جایزه ای ارزشمند به او عطا كرد. هنگامی كه او از مجلس رفت، هارون گفت: به خدا سوگند! دانستم كه او دروغگو است و دستور داد كبوتر را سر ببرند. گفتند: گناه كبوتر در این میان چیست، گفت: چون به خاطرِ كبوتر بر رسول خدا دروغ بست، باید كشته شود(1).



یكی از نیرنگ های معاویه برای استحكام پایه های تخت پادشاهی اش این بود كه به جعل حدیث بپردازد; لذا با پول و نفوذی كه داشت، این عمل را به مرحله نهایی رسانید(2). چنان كه حاشیه نشینان او درباره منزلت و فضیلت سرزمین شام آن قدر حدیث وضع كردند كه آن را از حرمین شریفین بالاتر بردند. به علاوه پیشرفت اهداف مادّی و دنیوی معاویه در این بود كه شأن خلفا و عایشه نیز بالا رود. در این باره هم دروغ پردازان درباری تا توانستند حدیث جعل نمودند. از باب مثال روایتی از ابن عباس نقل كرده اند كه پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: جبرئیل بر من فرود آمد و پارچه ای برخود افكنده بود و به این و آن طرف قدم می زد. گفتم: این كار برای چیست، گفت: خداوند متعال به فرشتگان امر نموده در آسمان حركت كنند (و راه بروند) به همان گونه كه ابوبكر در زمین حركت می كند(3).



درباره عایشه روایت كرده اند: نصف دینتان را از این «حمیراء» بگیرید! در روایت دیگر آمده است: جزء دینتان را از او بگیرید(4). معاویه و پدرش در روز فتح مكّه مسلمان شدند، پس او از «طلقاء» و از «المؤلّفة قلوبهم» و از جمله كسانی است كه در ازای مسلمان شدن بها می گرفتند(5). حاشیه نشینان و دین فروشان احادیث فراوانی در فضیلت و منزلتش جعل كردند.



اسحاق بن راهویه استاد بخاری گفته است: «انّه لم یصحّ فی فضائل معاویة شیء»(6). لذا بخاری در باب فضایل اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) گفته است: باب ذكر معاویه و نگفته است: باب فضائل معاویه(1). عبداللّه بن احمد بن حنبل گفته است:«از پدرم پرسیدم: درباره علی(علیه السلام) و معاویه چه می گویی، او (مدّتی) سرش را پایین انداخت. سپس گفت: بدان كه دشمنان (حضرت) علی(علیه السلام)زیاد بودند. آنان بسیار جستجو كردند، امّا نتوانستند (منقصت) و عیبی را در او پیدا كنند. به ناچار دشمنش معاویه را مورد توجه قرار دادند و او را بالا بردند (و ستودند)»(2).



ابن جوزی گفته: «است احادیث بسیار در فضایل معاویه نقل شده، اما هیچ كدام صحیح الاسناد نیست»(3). نسائی و دیگران نیز نظیر این مضامین را ذكر نموده اند(4). جاحظ می گوید: «پس از كناره گیری (حضرت امام) حسن بن علی(علیهما السلام)، معاویه بر اریكه پادشاهی قرار گرفت و درباره اهل شورا و مهاجران و انصار به استبداد و خود رأیی پرداخت. این سال را «عام الجماعة» نامیدند، اما باید آن را سال تفرقه و زور و ظلم و سلطه و سالی كه امامت و خلافت به صورت حكومت كسری و قیصر درآمد، نامگذاری كنند». تا این كه می گوید: «مردم كافر شدند، چون او را تكفیر نكردند...»5). دكتر حسن ابراهیم حسن می نویسد: «معاویه خلافت را به زور شمشیر و خدعه به دست آورد». پروفسور نیكلسن می گوید: «مسلمانان غلبه بنی امیّه را كه معاویه در رأس آنان قرار داشت، به منزله غلبه دسته اشراف بت پرستی تلقّی می كنند كه با پیامبر و یاران او به سختی مبارزه می كردند، و آن حضرت با ایشان جنگ كرد تا اساس اشرافیت و بت پرستی را برداشت و دین اسلام را رواج داد...»(6).



مردم دنیادوست و كسانی كه نور اسلام و ایمان به قلوبشان داخل نشده بود و بر اثر متروك ماندن روش پیامبر، به خودكامگی و هواپرستی خو گرفته بودند، هنگامی كه دیدند علی بن ابی طالب حاضر نیست به ناشایستگانِ دون، مقام و منصبی تفویض كند، هر یك به گونه ای با انقلاب رهایی بخش آن جناب به كارشكنی و ضدّیت پرداختند; مثلا چنان كه پیش از این گفتیم، معاویه می خواست كه مانند سابق هر كار دلش می خواهد، انجام دهد. طلحه(7) و زبیر طمع داشتند كه آن حضرت به آنان شغل بدهد و ایشان را در كار خلافت شریك سازد; وقتی دیدند به خواسته های نامشروع خود نمی رسند، با هیاهو و جنجال عَلم مخالفت را برافراشتند و فتنه و آشوب به راه انداختند.



ابن أبی الحدید درباره سبب مخالفت آن دو با امیر مؤمنان چنین آورده است: «گفتند در كاری با ما مشورت نمی كند و درباره اندیشه ای كه دارد، با ما به گفتگو نمی پردازد و كارها را بدون ما حلّ و فصل می نماید و بدون توجّه به ما، به رأی خودش حكم می دهد. آنان غیر اینها را امید داشتند. طلحه می خواست فرماندار بصره شود و زبیر در نظر داشت كه در كوفه فرمانروا گردد. هنگامی كه دیدند علی در دین استوار است، اراده نیرومند (و عزمی راسخ) دارد، از چرب زبانی و محافظه كاری و تدلیس به دور است و در تمام موارد راه كتاب و سنّت را در پیش دارد، در صورتی كه از قدیم دانسته بودند كه این صفات پسندیده جزو طبیعت و سرشت اوست (علیه او قیام كردند)»(1). و عمر به آن دو و دیگران گفته بود: اگر «اصلع» متصدّی امور امّت بشود، شما را به طریق روشن و راه راست وا می دارد،(2) و پیش از این رسول خدا (نیز) فرموده بود: اگر علی(علیه السلام)را متصدّی امور كنید، وی را هدایت كننده و هدایت شده می یابید(3). و روایت شده است كه مردم به رسول خدا، از سختگیری علی(علیه السلام) شكایت كردند. آن حضرت به سخنرانی برخاست و فرمود: «لاتشكوا علیاً فواللّه إنّهُ لأخشن فی ذات اللّه أو فی سبیل اللّه(4); از علی(علیه السلام) شكایت نكنید، زیرا به خدا قسم! كه او سخت ترین اشخاص است درباره خدا (یا در راه خدا)».

3 . بررسي وضع مالي و ماليه مسلمين، ص 111.

1 . فتداكّوا عليّ تداكّ الإبل الهيم يوم وردها قد أرسلها راعيها و خلعت مثانيها... نهج البلاغه، فيض الاسلام، خ 53.



2 . دَعوني و الْتمِسوا غَيري فإنّا مُستقبلُونَ امْراً له وجُوه وألوان لاتقُوم له القلوبُ و لاَتثْبتُ عليه العُقولُ ... همان، خ 91.



3 . و أَيمُ اللّه لولا مَخافةُ الفُرْقَة بينَ المُسْلمينَ و أنَ يَعودَ الكفر و يَبُورَ الدينُ لَكُنّا علي غَير ما كُنّا لَهُمْ عَلَيه فولّي الامورَ وُلاةٌ لَمْ يَألوا الناسَ خيراً ثم اسْتَخرَجتُموني من بيتي. ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص307.

1 . و اعلموا إن أجبتكم ركبت بكم ما أعْلَمُ و لم أصْغِ إلي قَولِ القائِل و عَتَبِ العاتب ... نهج البلاغه صبحي صالح، خ 92.

1 . همان، خ 224.



2 . الاموال، باب فرض الاعطيه من الفيء، ص 237.



3 . جرجي زيدان، تاريخ تمدّن، ج 1، ص89; الامامة و السياسة، ج1، ص51.

1 . نهج البلاغه، فيض الاسلام، خ 126.



2 . نهج البلاغه، خ شقشقية: لولا حضور الحاضر و قيام الحجة... .



3 . ألا إنّ كل قطيعة أقطعها عثمان و كلّ مال أعطاه من مال اللّه فهو مردود في بيت المال. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص268; مروج الذهب، ج1، ص170.

1 . ايله به فتح اول و سكون دوم: بلدٌ بين ينبع و مصر. مجمع البحرين، مادّه «ايل».



2 . ما كنت صانعاً فأصنع، إذ قشرك ابن ابي طالب ... ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص270; مروج الذهب، ج 1، ص711.



3 . و إنَّ عَمَلَك لَيْس لَك بطُعْمة و لكنّه في عُنُقِك أَمانةُ و انتَ مَسْترعي لِمَن فَوقَكَ ... نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 5، ص 830.



4 . و إني أقُسِمُ باللّه قَسماً صادقاً، لَئن بَلغَني أَنك خُنت من فيء المسلمين شيئاً ... همان، ص 861.



5 . جرجي زيدان، تاريخ تمدّن اسلامي، ج1، ص84.

1 . تاريخ طبري، ج1، ص331; النصائح الكافيه، ص 125.



2 . جرجي زيدان، تاريخ تمدّن، ج1، ص62 ـ 63.



3 . ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص63.



4 . ابوالدرداء عامر بن زيد انصاري صحابي معروف است. او و ابو هريره خدمت امام علي(عليه السلام) رسيدند و اظهار داشتند: فضيلت تو قابل انكار نيست. اگر تو قاتلان عثمان را به معاويه تحويل دهي، چنانچه معاويه با تو جنگ كند، ما جانب تو را مي گيريم!



5 . ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 336 ـ 340 و ج5، ص130.



6 . سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 200; النصايح الكافيه، ص 120.



7 . النصايح الكافيه، ص 115.

1 . تاريخ طبري، ج5، ص330; الخراج و النظم الماليه، ص195 ـ 196.



2 . تاريخ يعقوبي، ج2، ص223.



3 . انّ يزيد نشأ نشأة مسيحية تبعد كثيراً عن عرف الإسلام... سموالمعني في سمو الذات، ص 60.



4 . تاريخ طبري، ج5، ص330; جرجي زيدان، تاريخ تمدّن، ص 88.



5 . نهج البلاغه صبحي صالح، نامه 37.



6 . النصايح الكافيه لمن يتولي معاويه، ص 41.

1 . تاريخ طبري، ج5، ص41; صحيح بخاري، ج1، ص115، باب الصلاة; صحيح مسلم بشرح النووي، ج17، ص40 ـ 41.



2 . و كان خزيمة بن ثابت كافّاً سلاحه حتي قتل عمّار ... حاكم، المستدرك، ج3، ص379.



3 . ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص336 ـ 340 و ج5، ص130.



4 . قال (النّبي لابن عباس) اذهب وادع لي معاويه. جِئتُ و قلت ... صحيح مسلم بشرح النووي، ج16، ص155.



5 . ... صعدت و نظرت فإذا معاويه و عمرو بن عاص ... اللآلي المصنوعة، ج1، ص427; اين موضوع به سندهاي ديگر نيز از ابي برزه و ابن عبّاس نقل شده است: النصائح الكافيه، ص 125، به نقل از مسند ابن حنبل.

1 . النصايح الكافية لمن يتولّي معاويه، ص 131; مروج الذهب، ج 2، ص46.



2 . النصايح الكافيه، ص 60، به نقل از كتب معتبر اهل سنّت.



3 . جرجي زيدان، تاريخ تمدّن، ج 2، ص19.



4 . عقدالفريد، ج3، ص366: و لو انّ الناس كلهم ولد أبي سفيان لكانوا حُلَماء عقلاء.



5 . جرجي زيدان، تاريخ تمدّن، ج2، ص19; بررسي وضع مالي و ماليه مسلمين، ص 119.

1 . توبه(9) آيه 35.



2 . جرجي زيدان، تاريخ تمدّن، ج2، ص20.



3 . (كان معاويةُ) يُعزّي إلي اربعة إلي مسافر بن أبي عمرو، إلي عمّارة بن الوليد بن المغيرة و إلي العباس بن عبدالمطلب و إلي الصباح مغنّ كان لعمارة بن وليد ... . ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن أبي الحديد، ج1،ص340 و 336 و ج 5، ص130; ربيع الابرار ، ج4، ص447، باب القرابات و الانساب، تحقيق دكتر سليم نعيمي.



4 . اجياد، نام درّه اي است در پايين مكّه، ر.ك: لسان العرب.



5 . پسر بچّه اي در گوشه «بطحاء» (مسيل مكّه) در خاك افتاد كه بدون گهواره بود. از آن كيست؟ زن جوان سفيد اندامي با خدّي آشكار و موزون از عبدالشمس او را زاييد.

1 . ر.ك: الاغاني، ج 9، ص 48: إن مسافر بن أبي عمرو بن أميّه كان من فتيان قريش جمالا و شعراً و سخاءً و قالوا فعشق هندا بنت عتبة بن ربيعة ... .



2 . النصائح الكافيه، ص 113.



3 . همان مأخذ، ص 130 و 144.



4 . جرجي زيدان، تاريخ تمدّن اسلامي، ص 90.



5 . فتوح البلدان، ج 1، ص 43 ـ 47; سياست مالي اسلام و مسلمين، ص 119.



6 . تاريخ طبري، ج4، ص125; النصايح الكافيه، ص 129.

1 و 2 . محمود ابوريه، اضواء علي السنة المحمّديه او دفاع عن الحديث، چ3، ص 126.



3 و 4 . همان، ص 127

1 ـ 4 . همان، ص 128.



5 . استوي معاويَةُ علي الملْك و استبدَّ علي بقيّة الشوري و علي جماعة المسلمين من الأنصار و المهاجرين... علي أنّ كثيراً من أهل ذلك العصر قد كفروا بترك إِكْفارِه... جاحظ، رسائل، ج2، ص11.



6 . تاريخ الاسلام السياسي و الديني و الثقافي و الاجتماعي، ج1، ص278، چ 7، ... يقول «نيكلسون»: اعتبر المسلمون انتصار بني اميّة و علي رأسهم معاوية انتصاراً للاستقراطية الوثنيّة... رك: نشريه مكتب تشيّع، سال 2، ص 303.



7 . نهج البلاغه فيض الاسلام، خ 196، ص 647; الامامة و السياسة، ج1، ص51.

1 . ابن أبي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج6، ص52 و ج11، ص10 ـ 11; وعاظ السلاطين، ص 199; تاريخ يعقوبي، ج2، ص155 ـ 156.



2 . انساب الاشراف، ج2، ص103.



3 . همان، ص102.



4 . تاريخ طبري، ج1، ص175; بررسي وضع مالي و ماليه مسلمين، ص 115.